هانیههانیه، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو های خاله

چرا زود بزرگ مي شيم؟!

سلام!حال و احوالات؟خوبين؟خوشين؟سلامتين؟ راستي يه سوال:چرا ما آدم ها اين قدر زود بزرگ مي شيم؟ چرا وقتي بچه ايم فكر مي كنيم تو دنياي بزرگتر ها خبري هست و دوست داريم بزرگ بشيم؟اما وقتي بزرگ مي شيم با خودمون ميگيم كاشكي همون بچه مي مونديم! مي دونين ديشب پسر خالم خونمون بود اون تازه از انگليس برگشته.رفته بود اونجا كه درس بخونه و دو سال و نيمي هست كه ايران نيست و الآن هم واسه تعطيلاتش اومده. وقتي ديدمش ياد اون محسني افتادم كه تا 4،3 سال پيش با هم بازي مي كرديم.از فوتبال گرفته تا قايم باشك. اما امروز اون داره تو oxford الكترونيك مي خونه. يادش به خير چه روز هايي داشتيم. روزهايي پر از شادي و خاطره!روزهايي پر از ماجرا!پر از خوشي و صداقت!ام...
9 تير 1390

ماجراي ديشب

سلام وای باورم نمی شه بالاخره مشکلش حل شد داشتم یه وب جدید می ساختم خدارو شکر هر چند من امسال تابستونم رو خيلي پر كردم اما مطمئن باشين گذاشتن عكساي هاني و رضا رو وب سر جاي خودش هست اما حالا با يكم تاخير! آخه امسال كلي كلاس مي خوام برم.از كلاس واليبال و فوتسال گرفته تا رباتيك و رياضي و كامپيوتر و فيزيك.زبان هم كه مثل هر سال سر جاش هست و خلاصه كه شرمنده حالا ماجرای دیشب که رفته بودیم پارک ملت رو می نویسم تا یکم خستگی بگیرم! جاتون خالي ديشب رفتيم پارك ملت يه تجديد قوايي كرديم و خستگي امتحانات رو گرفتيم. اول از همه سورتمه سوار شديم.هر چند اصلا ترسناك نبود ولي كلي توش جيغ زديم بعد سوار ترن هوايي شديم.اونا كه پارك ملت مشهد رفتن مي دو...
2 تير 1390

تموم شد!!!

سلااااااااااااام واي باورم نمي شه بالاخره امتحانام تموم شد و تابستون من هم شروع شد تازه اگه اون يه هفته اي كه واسه رياضي تعطيل بوديم رو هم مي رفتيم و امتحان مي داديم زود تر هم تعطيل مي شديم! امسال سال خوبي بود هر چند قرار بود تا آخرين لحظه من برم تيزهوشان و يه دفعه سر از شاهد در آوردم اما به نظرم اين قدر خوب بوده كه حسرت نخورم نمي دونم سال ديگه هم بر و يچ رو مي بينم يا نه . چون يه عده شون كه از مدرسمون ميرن ، يه عده زيادي ميرن تجربي ،بعضي ها هم ميرن انساني و من مي مونم فقط چند تاشون!و دلم واسه اونايي كه ميرن تنگ ميشه. هر چند تابستون با هم ارتباط داريم ولي...... و خلاصه اينكه چون تعطيلم بيشتر آپ ميشم و زودتر پست ميذارم راستي نظر ي...
24 خرداد 1390

هاني خرابكار!

ديروز مامانم و ريحانه رفتن مهموني و هاني رو آوردن خونه ي ما تا من تنها نباشم! چشمتون روز بد نبينه! هاني خانم وقتي فهميد مامانش قراره بدون اون بره شروع كرد به جيغ كشيدن كه من هم مي خوام بيام و تقريبا يك ساعت توي بغل من بود و يك سره جيغ مي زد من هم هر چي سعي كردم با انواع و اقسام اسباب بازي ها ساكتش كنم نشد كه نشد تا بالاخره هاني كه نفسش بند اومده بود با 7،8 نوع لگو كه همش رو تو اتاق من ريخت بيرون!ساكت شد. چند دقيقه بعد مامانش زنگ زد كه احوال هاني رو بپرسه كه هاني تا دوباره صداي مامانش رو شنيد زد زير گريه! من كه ديگه نزديك بود از دست اين جوجه ي جيغ جيغو خودم رو بكشم!وقتي هم كه رفت اتاقم ديدن داشت هاني علاوه بر اون 7،8 نوع لگو همه و...
10 خرداد 1390

hani

هاني خانم با دوچرخشون ما رو كشتن!!! و حالا وقتي هاني خود كفا مي شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اين جا عروسي پسر خالمه توي رستوران هاني خانم جو گير شده بود و مي خواست خودش غذا بخوره و نمي ذاشت بقيه كمكش كنن! ...
7 خرداد 1390

مادرم روزت مبارك

مادر، واژه اي كه كسي معني آن را نمي داند، به راستي مادر يعني چه؟ يعني نه ماه حمل كودك و بعد تربيت او؟يعني محبت و عشق ورزيدن به كودك؟يعني از جان خود گذشتن براي جان كودك؟ به راستي مادر يعني چه؟چه كسي مي تواند واژه مادر را معنا كند؟ يك مادر، فقط يك مادر مي تواند واژه مادر را معنا كند.او خود مادر بودن را مي فهمد.او خود از وجودش كودكي را به وجود آورده و خوب مي داند مادر بودن يعني چه؟ اما من و تو چگونه قدر كسي را كه اصلا نمي دانيم چه كرده است بدانيم؟چگونه سپاس گذارش باشيم؟ سؤالي است مبهم در ذهن من...... هر سال با هديه اي ناچيز مي حواهيم از زحماتش قدرداني كنيم و روزش را تبريك بگوييم اما غافل از اينكه تقدير واقعي چنين نيست او هرروز برا...
5 خرداد 1390