هاني خرابكار!
ديروز مامانم و ريحانه رفتن مهموني و هاني رو آوردن خونه ي ما تا من تنها نباشم! چشمتون روز بد نبينه! هاني خانم وقتي فهميد مامانش قراره بدون اون بره شروع كرد به جيغ كشيدن كه من هم مي خوام بيام و تقريبا يك ساعت توي بغل من بود و يك سره جيغ مي زد من هم هر چي سعي كردم با انواع و اقسام اسباب بازي ها ساكتش كنم نشد كه نشد تا بالاخره هاني كه نفسش بند اومده بود با 7،8 نوع لگو كه همش رو تو اتاق من ريخت بيرون!ساكت شد. چند دقيقه بعد مامانش زنگ زد كه احوال هاني رو بپرسه كه هاني تا دوباره صداي مامانش رو شنيد زد زير گريه! من كه ديگه نزديك بود از دست اين جوجه ي جيغ جيغو خودم رو بكشم!وقتي هم كه رفت اتاقم ديدن داشت هاني علاوه بر اون 7،8 نوع لگو همه و...