هاني و رضا
شنبه مامانم بعد از يه هفته اومد خونه و بالاخره دل از نوش كند ولي از اونجايي كه رضا نمي تونست دل از ماماني بكنه عصر با مامانش اومدن خونمون تا چند روزي مهمونمون باشن.هاني و مامانش هم اومدن و هاني من واسه اولين بار پسر خالش رو ديد ولي با اون مثله يه اسباب بازي،بازي مي كرد و هي مي خواست بگيره تو بغلش! هر چي ما دعواش مي كرديم انگار نه انگار!به گوشش نمي رفت و كار خودش رو مي كرد البته نگذريم كه كاملا مي فهميد كه هوو سرش اومده و از فردا محبت ها بهش كم رنگتر ميشه واسه همين بهش يكم حسادت مي كرد.خوب بچس ديگه،طاقت كم شدن محبت نداره.حالا چندتا عكس از ديروز رضا و هاني ميذارم تا شما هم واسه اولين بار رضا رو ببينين! و حالا رضا لختش قشنگه!!! ...